جدول جو
جدول جو

معنی بنه کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

بنه کاردن
کنایه از: رشد کردن و متمول شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن، ساختمان کردن، ساختن عمارت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ نَ)
رام کردن. مطیع کردن:
خیل سخن را رهی و بندۀ من کرد
آنکه ز یزدان بعلم و عدل مشار است.
ناصرخسرو.
ملک آزادی نخواهی یافت جز افنای جان
هر دو عالم بندۀ خود کن به استظهار دل.
سعدی.
گر بنده کنی به لطف آزادی را
بهتر که هزار بنده آزاد کنی.
علاءالدولۀ سمنانی
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ کُ)
دهی از دهستان قلعه تل بخش جانگی گرم سیر است که در شهرستان اهواز واقعشده است. دارای 160 تن سکنه است. این آبادی را کمردراز نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ تَ)
بزه کردن. مرتکب گناه شدن. نافرمانی کردن:
مر او را به دینار یاری کنم
گنه گر کند بردباری کنم.
فردوسی.
بر هرکه گنه کرد یکی بند نهاد
بی هیچ گنه چونکه تو را بند چهار است.
ناصرخسرو.
در دلم آید که گنه کرده ام
کاین ورقی چند سیه کرده ام.
نظامی.
بی آنکه بدی به جای آن مه کردم
یا هیچ گنه نعوذباللّه کردم.
خاقانی.
چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صواب است فراقش.
سعدی (بدایع).
گفت یا سیدی و مولائی
چه گنه کرده ام چه فرمائی ؟
سعدی (بدایع).
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده ست او شرمسار.
سعدی.
- امثال:
گنه چشمان کرن دل مبتلا بی.
باباطاهر (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنه کرد در بلخ آهنگری
به ششتر زدند گردن مسگری.
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنه کنند گاوان کدخدا دهد تاوان.
(از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
گنه ناکردن و بی باک بودن
بسی آسانتر از پوزش نمودن.
ویس و رامین (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
اسیر کردن. در بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). محکم گرفتن و اسیر کردن. (غیاث). زندان و حبس کردن:
چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخنها بر این گونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بندکن.
فردوسی.
و بخط خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و احمد ارسلان را فرمود تا آنجا بند کردند و سوی غزنین بردند. (تاریخ بیهقی).
در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را
که بند ازبهر اینت کرد یزدان اندر این زندان.
ناصرخسرو.
از عمامه کمند کردندش
درکشیدند و بند کردندش.
نظامی.
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در تداول، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن. (لغات عامیانۀ جمالزاده). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی: فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو بده کردم
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ / مَ)
بچه آوردن. زادن. زاییدن. بار نهادن. زهیدن. پس انداختن.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بَ)
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن:
از بزه کردنش عجب ماندند
بزه گر زین جنایتش خواندند.
نظامی.
بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی.
سعدی.
و رجوع به بزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزه کردن
تصویر بزه کردن
گناه کردن، خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گناه کردن: چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی شده بی جرم و خطایی نه صوابست فراقش. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
((بَ کَ دَ))
اسیر کردن، محکم گرفتن، محکم کردن
فرهنگ فارسی معین
از دهستان دابوی شمالی آمل، ابتدای هرکاری، از روز اول
فرهنگ گویش مازندرانی
ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
امر به خوابیدن در مقام توهین و تحکم
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنده کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ادعای غبن داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کلون در را بستن و قفل کردن در
فرهنگ گویش مازندرانی
منزل کردن، گرد آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن، افشان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع کردن، بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تنی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
توافق صاحبان گله مشترک بر سر تقسیم دامها بر مبنای غث و ثمین
فرهنگ گویش مازندرانی
سمج شدن کودک نسبت به مادر، پیله کردن، تنبیه شدید کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین خوردن در ورزش کشتی، ورشکستگی مالی
فرهنگ گویش مازندرانی
چسباندن، پیوندن دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه کردن کودک، گریه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مهاجرت و کوچ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی